داستان مرگ حضرت نوح

دو هزار و پانصد سال از عمر حضرت نوح علیه السلام گذشت و روزهای آخر عمر را می پیمود. شخصی از او پرسید:

دنیا را چگونه دیدی؟! حضرت در پاسخ گفت:

«دنیا را همچون اطاقی دیدم که دارای دو در است، از یکی وارد شدم و از در دیگری بیرون رفتم».

امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که عزرائیل نزد ایشان برای قبض روح آمد، ایشان در برابر تابش آفتاب بود. عزرائیل سلام کرد. حضرت جوابش را داد و پرسید برای چه به اینجا آمده ای؟

عزرائیل: آمده ام روح تو را قبض کنم.

حضرت: اجازه بده از آفتاب به سایه بروم.

عزرائیل اجازه داد، او به سایه رفت، در این لحظه (این سخن عبرت آمیز را به عزرائیل) گفت:

« ای فرشته ی مرگ! آنچه در دنیا زندگی نمودم، (به قدری زود گذشت که) همانند آمدن من از آفتاب به سایه بود؛ اکنون مأموریت خود را در مورد قبض روح من انجام بده». و عزرائیل روح او را قبض کرد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: دو شنبه 4 / 6 / 1391برچسب:,
ارسال توسط امین